کد مطلب:225116 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:221

حجت ولایت و دلیل امامت حضرت ابی الحسن الرضا
همانا ولایت ائمه اطهار صلوات الله علیهم و حجت امامت و وصایت این برگزیدگان خالق لیل و نهار، از آفتاب درخشان، و ماه فروزان، و چرخ گردان و پهنه زمین و صفحه آسمان، روشن تر و نماینده تر، و عین وجود مسعود و ذات كثیر



[ صفحه 31]



البركات محمود آثار، و آیاتیكه از آن هیاكل مباركه نمودار است در نظر مردم خردمند هوشیار، و صاحبان ذوق سلیم و فهم مستقیم از هر دلیلی محكم تر، و از هر برهانی قاطع تر است.

چه از آن پس كه به ادله لامعه، و براهین ساطعه، بوجود صانع قدیم، و خدای علیم، و موجد كریم، از روی ایمان و ایقان تصدیق و اذعان نمودیم، و آن ذات مقدس متعال را به آن صفات كمالیه و آیات الوهیه متصف و مخصوص شمردیم، و بدانستیم كه ذات واجب را با ممكن به هیچ وجه مجانست و مشابهتی نیست، و برای قوام ماسوی و نظام ارض و سما و نظام عالم و دوام سلسله بنی آدم و اصلاح امور معاشیه و معادیه ایشان بلابد و لاعلاج پیشكاری از حضرت باری لازم است كه دارای دو جنبه ی یلی الربی و یلی الخلقی، و روح قدسی و روان ناسوتی باشد، تا از آن جنبه به تواند كسب علوم سماویه و افاضات ربانیه كرده و از این جنبه به مخلوق خدای افاضه فیوضات كند كه اسباب بقای ایشان و مصالح دنیویه و اخرویه بوده باشد، و این حال جز به ارسال رسل كه دارای ارواح مقدسه و انظار سماویه و مراتب ملكوتیه و لاهوتیه هستند و انزال كتب آسمانی كه مخزون علوم خدائی و تفسیر و تاویل آن مخصوص به ذوات محترمه پیغمبران یزدانی است صورت امكان نخواهد گرفت، و اگر جز این باشد تمام مخلوق از عالم تبلیغ و مقام تكلیف ساقط و در چاهسار هلاك و دمار و انقراض و بوارها بط می شوند.

چنانكه از بدایت آفرینش كار بر این نسق بوده و در هر عصر شبانی بر این رمه و پیغمبری برای این مخلوق مبعوث گردیده و احكام آسمانی را بر ای نظام و قوام ایشان باز نموده است تا نوبت ترقی و تكمیل در رسید و شاگردان دبیرستان معارف و عوارف را استعداد و لیاقت و قابلیت به حد كمال رسید و صادر اول و خرد نخست و نور الانوار سپهر رسالت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله به خاتمیت رسل مبعوث گردید و قرآن مجید را بیاورد و احكام شریعت را كه ناسخ شرایع سابقه و متمم و مكمل تمام شرایع بوده ظاهر ساخت.

و چنانكه از بدایت امر نیز لزوما هر پیغمبری را ولی و وصی و خلیفه بود تا



[ صفحه 32]



پس از وی حافظ دین و حارس احكام شریعت وی باشد بعد از این پیغمبر گرامی نیز ناچار برای حفظ شریعت غرا و ملت بیضا و احكام دین مبین اسلام و انجام مقاصد انام و اصلاح امور جهان اوصیا و خلفای عظام او بایستی در هر موقع و مقام حاضر و ناظر باشند.

و چون غرض در میان نیاوریم و به انصاف بنگریم و در میان خلق جهان بسنجیم و تأمل و تفكر و تعقل نمائیم كه آنكس كه باید بحكم خدای و انتخاب رسول راهنمای دارای اوصاف حمیده قدسیه و اخلاق سعیده الهیه و خوارق عادات و آثار و علامات باهره كامله و صاحب رواح القدس و جنبه لاهوتی و ناسوتی باشد و خلیفه و وصی این پیغمبر بزرگوار گردد و به علوم و معارف شامله حفظ ودایع او بفرماید تصدیق می كنیم كه ازین انوار ساطعه و آیات لامعه و هیاكل مقدسه دوازده گانه برای ادراك این مقصود و ایصال به آن مقصد كامل تر و اشرف و اتم و ارفع و انفع نداریم و حصول مرام و وصول بمقام را چنانكه از ایشان ساخته و پرداخته می بینیم از تمامت جنس بشر آراسته نیابیم.

جنگ اخبار و تواریخ روزگار از فریقین حاضر و بر مدح و ثنا و كثرت علم و عدم لغزش و صحت بینش و صدق گذارش و اخلاق سعیده و معجزات و خوارق عادات و معارف و عوارف و تفاسیر و تعلیمات و تاویلات و قدس و زهد و تقوی و عفت و عصمت و ثبات و قوام و درجات كمالیه و تفوق و برتری ایشان در هر عصری بر ابنای آن عصر شامل و شاهد است و از این گذشته علو نسب و جمال حسب ایشان كه سبب عمده ریاست و امامت و ولایت است از تمام آفریدگان در وجود ایشان افزون تر و نماینده تر و ترجیح مرجوح بر راجح و تفضیل مفضول بر فاضل و ظلمت بر نور و جاهل بر عالم نزد خردمندان بی غرض امری است قبیح و ظلمی است وقیح و هیچ عاقل منصفی ظلم وقیح را بر عدل فصیح ترجیح نمی دهد.

بأبی أنت و امی و مهجتی یا اباالحسن الرضا سلام الله علیك و علی روحك و بدنك. به كدام دلیل چنگ بزنیم كه بیرون از اشارت تو باشد؟ و چه حجت به تولیت



[ صفحه 33]



و امامت تو اقامت كنیم كه جز به اضاءت و انارت تو ثابت گردد؟ و با كدام زبان به توصیف و تمجید تو سخن سپاریم كه بیرون از استعانت و نصرت تو باشد؟ و كدام علامت در اثبات مدعای خود برگشائیم كه نه به معاونت و نیروی آشكارا و نهانی تو باشد؟ چه بگوئیم كه تو نخواهی، و چه نگوئیم كه تو بخواهی، كه زبان را بیرون از امداد تو گردش نیست، و بیان را بدون پژوهش تو تابشی نباشد.

پهنه ی اندیشه را جز در بیشه ی مناقب و مرتع خیال را جز از اصول جلال و جمال تو آب و ریشه نباشد، و خرمی روز و فرخندگی روزگار به توست، و گردش لیل و تابش نهار از تو، گمشدگان را تو هدایت كنی، و فروماندگان را تو نیرو و قدرت بخشی، گردش گردون از تو است، و جنبش جیحون از تو. سركشی كوه از سرافرازی تو است، و توانگری بحر پرشكوه از بخشش تو، دین و ملت به نور تو روشن است، ملك و دولت بهوای تو گلشن، روز از پرتو روی تو فروغ خواهد، شب از موی مشكین تو سیاهی طلبد، و روزگار از میمنت تو سعادت خواهد، و خلق آفریدگار از مكرمت تو اشارت یابد، و نعم ما قال الشاعر:



انت الامام الذی نرجو بطاعته

یوم النشور من الرحمان غفرانا



أوضحت من دیننا ما كان ملتبسا

جزاك ربك عنا فیه احسانا



از این پیش در جزء اول كتاب اوصاف ناصری مسطور گردید كه در آن تاریخ كه ساكن فرادیس نعم شاهنشاه ایران صاحبقران اعظم ناصرالدین شاه قاجار اعلی الله مقامه از دار الخلافه طهران به آهنگ تقبیل آستان عرش نشان و تلثیم ضریح ملائك دربان سلطان ممالك انس و جان، مشیر بارگاه یزدان، حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه و علی آبائه و ابنائه آلاف التحیه و الثناء خیمه و خرگاه خسروانی بیرون زد، و با قلبی خالص و نیتی پاك طلال و جبال بسپرد تا بقوت سعادت به آن روضه عرش همان تشرف جست و پس از مراجعت موكب منصور سلطان ناصر هر كس به زبانی تبریك و تهنیت را نثرا و نظما بیانی نمود، و این بنده حقیر نیز قصیده در مدح امام علیه السلام و تهنیت ورود مسعود معروض نمود، و در آن كتاب مرقوم افتاد.



[ صفحه 34]



هم اكنون از آن قصیده آنچه مخصوص بمدح این حضرت ولایت رتبت است در اینجا به مناسبت مقام مسطور می گردد، و چون مدیحه امام علیه السلام است تكرارش را به عرض معذرت مفتقر و نیازمند نیست، و اگر آن ابیات را از سستی پیوند محلی ارجمند و عالی نباشد چون ممدوحی بس بزرگ و مقصودی بس محمود دارد جای نكوهش ندارد:



بروزگاری میمون و ساعتی مسعود

بسیج راه بفرمود شاه ماه مثال



یگانه خسرو آفاق ناصرالدین شاه

كه نافرید چنان شاه ایزد متعال



گرفت روی زمین بر بسایه خرگاه

ز ماه بر شد بانگ درای و ضرب نعال



بحشمتی بسزا و به نیتی خالص

بایزدی تایید و بفرخی اقبال



بسوی مشرق بر شد چنان كه افشان مهر

ولی چه مهری نادیده از كسوف و بال



سفر مربی خلق است و منشأ تأیید

سفر مهذب خلق است و مرتع آمال



اگر كه ماه سفر می نساختی بفلك

نه بدر تام پدید آمدی ز شكل هلال



سپرد راه خراسان شهنشه اسلام

پی زیارت بدر هدی و نور كمال



امام هر دو جهان مقتدای جن و بشر

كه هر دو عالم او را نهفته اندر بال



همان امام كه در پیشگاه او جبریل

ستاده است چنان خادمی بصف نعال [1] .



ولی امر خدا بوالحسن كه عزرائیل

بدون امرش بر روح نفكند چنگال



هم از اشارت او ماه را فروغ و فروز

هم از انارت او هور را بهاء و جلال



شد از اشارت او رهسپار جبرائیل

بد از عنایت او روز و روزی میكال



خود از گذاره فضلش به جنت است نعیم

خود از شراره خشمش به دوزخ است اهوال



ز جود اوست كه كوه از ذهب بود مخزون

ز فیض اوست كه بحر از گهر بود ذومال [2] .



اگر وجودش علت نبود، خالق خلق

نه آسمان و زمین كرد نه نساء و رجال



هم از طفیل وجودش نمود این افلاك

هم از فروز وجودش نمایش مه و سال





[ صفحه 35]





بذكر اوست ملك بالعشی و الابكار

بامر او است فلك بالغدو و الاصال [3] .



بفر او بفروزد بر آسمان خورشید

به امر او گرود جان به هیكل صلصال [4] .



بحكم او گذرد ابر از یمین و یسار

بعون او بوزد باد از جنوب و شمال



چنین اگر به تولای او نجوید عضو

مشیمه اش نكشاند برتبت اشكال



خود از اعانت او چنگ بر به پنجه شیر

هم از رعایت او نافه در درون غزال



هم او مربی خلق و مقسم روزی

هم او مصور دهر و مقلب احوال



ز خوان نعمت و فضلش چگونه برتابند

اگر چه نه فلك آیند حامل و حمال



تمام مخلوق از آدمی و جن ملك

بعون او بشناسند مورد و منوال



به پیش علمش صد بحر كمتر از قطره

به پای حلمش صد كوره كمتر از مثقال



امام مفترض الطاعة آنكه یزدانش

به جز محمد و آلش نیافرید همال



ولی یزدان كایزد ز آسمان به زمین

بشأن او بفرستاده است سبع طوال [5] .



امام ثامن ضامن كه طاعتش زالست

ودیعت است بخلق از خدای عزوجلال



عمل اگر نه بوفق رضای او باشد

خدای می نپذیرد ز بنده اش اعمال



همی موافقت اوست احسن الاعمال

همی مخالفت اوست اسوء الافعال



یكی رضای وی و صد هزار سال نعم

یكی عنای وی و صد هزار سال نكال



به جز پذیره اش ایمان نمی شود مقبول

«بشرطها» بنگر از صحایف «اكمال» [6] .



نبی گواه بر این جمله و حدیث نبی

بفكر و عقل فروخوان و بر مجوی جدال



بجوی راه حق و زاد راه تقوی كن

كه تا بتقوی تفضیل یابی از اجمال



بنان اگر ننگارد ثناش ماند خشك

زبان اگر نسراید دعاش گردد لال



همه جوارح و اعضاء به ذكر او مشغول

به بین به سوره سبحان و خوش نگر بمآل





[ صفحه 36]





كسی نداند قدرش جز آفریننده

كه آفرینش را از اوست رونق و جر بال [7] .



چگونه قدرش در وزن و كیل می گنجد

كه هست بیرون ز اندازه ی حد و مكیال



ستایش نعم او است برترین كردار

نیایش كرم اوست بهترین اقوال



نه حداواست همی مر گز زمان و مكان

برون بود ز زمان و فزون بود ز مجال



اگر نه واسطه بودی وجود با فیضش

كجا بجوشیده اندر زمین همی سلسال [8] .



اگر افاده ی علمش بخلق می نبدی

كجا پدید همی آمد از حرام حلال



محال هست كه اعلی باسفل آرد میل

مبرهن است و نباشد ره جواب و سؤال



اگر نه جنب یلی الخلقیش بدی گردون

نگشت محیی گیتی بفیض آب زلال



ایا امام هدی ای خلاصه ابرار

ایا ولی خدا ای سلاله اقبال



حدیث مدح من و حضرتت چنان ماند

كه مور خواهد حمل آورد بدوش حبال



چگونه منقبتت باز راند آنكه هنوز

تمیز می ندهد از غزال كوب غزال



اگر به وصف تو اندر حدیث رفت و سخن

خدای نیز ز نورش نهاده بس امثال



سرادقات جلالت كه بر فراشته حق

گرفته هر یك صد همچو چرخ را بظلال



هزار ذیل تو را ودونه هزار جهان

غنوده داری هر یك بسایه اذیال



توئی كه از تو برد كاینات فر و بها

توئی كه از تو برد روزگار بهر و نوال



تو را ز مأمون آسیب كی تواند بود

كه خون بود به عروقش به امر تو سیال [9] .



اگر نه فیض تو او را مدد همی گردد

بخوشد اندر پیكرش صافی قیفال



تو خود شدی به خراسان ولی افاضت فیض

هم از تو بود جمل رهسپار و هم جمال



اگر شهادت و قربت نخواستی به خدای

عنب نه مزج گرفتی به جوهر قتال



چنانكه خواهم نتوان لطیف ساخت سخن

كه خود نه ظاهر مهدی و یك جهان دجال



دریغ از آنكه نه یاری پدید و میدانی

كه تا بنطق و بیان دگر شوم جوال [10] .





[ صفحه 37]





دریغ از آنكه همه فارسان عرصه ی دین

گشوده اند ز كید زمانه بند رحال



دریغ و درد كه افتاده رشته تدبیر

بدست حیلت نیرنگ مردمی ضلال



دریغ از آنكه پراكنده گشت روی زمین

ز مردمانی بد كیش و جوقه جهال



دریغ از آنكه ممیز شدند انبوهی

كه خود تمیز نیارند از حمیر بغال



دریغ از آن كه همه صاحبان عقل و خرد

بدست بختی تدبیر بر زدند عقال [11] .



نموده جامه ز خر و سمور آنانی

كه نه به سرشان دستار و نه به پا سروال



به كاسه زر و بلور كام می جویند

كسانكه كام نجسته جز از وعاء سفال



هزار مرد لسن در كناره خاموش

هزار اخرس نادان بهر سخن قوال



قلوب یكسره تاریك و دیدها همه تار

ز كحل ظلمت گوئی زمانه شد كحال



همه جگرها زخمین و دیدها مجروح

ستاره گوئی از تیر و دشنه شد نبال



تمام خلق باندوه روز و شب سپرند

جهان ز دفتر اندوه آمده نقال



هنوز كودك نا شسته لب ز شیر بخلق

بهر چه خواهد باشد مسلط و فعال



بدون مشورت عاقلان و رأی سدید

به مرز و بوم فرستند حاكم و عمال



نه اهل ملت باشد شناس آن حاكم

نه اهل دولت را باشد نشان آن بطال



به میل خاطر یكتن تمام عرصه ملك

ز خون ملتیان گشته است مالامال



ز صورت بشری پر بود جهان لیكن

به سیرتند به مانند دیو زشت فعال



چه می شد ار ز پس پرده چهره بنمودی

ز باب علم یكی بر گشودی این اقفال



هم از افاضت فیض و هم از اقامت عدل

برون نمودی جهال را ازین اغفال



همیشه تا كه سخن از علی و اولادش

به روز و شب بادا صلوات بر محمد و آل





[ صفحه 38]




[1] يعني جفت كردن كفش.

[2] ذومال يعني صاحب مال و ثروت.

[3] يعني صبحگاهان و شامگاهان.

[4] يعني سفال، اشاره است بايه ي «خلق الانسان من صلصال كالفخار».

[5] يعني هفت سوره ي بزرگ قرآن از سوره ي بقرة تا براءه و انفال.

[6] در صفحات كتاب اكمال الدين حديث «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» را بنگر.

[7] صفا و آب رنگ.

[8] يعني آب گوارا.

[9] قيفال بكسر قاف رگي است در ساعد دست كه به منظور تسكين امراض سر فصد كنند و صافي قيفال يعني خون ذراع.

[10] جولان دهنده.

[11] بختي يعني شتر، عقال: بندي كه بر زانوي شتر بندند.